ما را رها کنید در این رنج بیحساب
با قلب پاره پاره و با سینهای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش، و ماهی برون آب
حالی، نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت، پس از شباب
از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد
کی میتوان رسید به دریا از این سراب
هرچه فراگرفتم و هرچه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب
هان ای عزیز، فصل جوانی بهوش باش
در پیری، از تو هیچ نیاید به غیر خواب
این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند
در خرقه شان به غیر منم تحفهای میاب
ما عیب و نقص خویش، و کمال و جمال غیر
پنهان نمودهایم، چو پیری پس خضاب
دم در نیآر و دفتر بیهوده پاره کن
تا کی کلام بیهده گفتار ناصواب